داستان یوسف به راستی حیرت انگیز است از آن رو که در وهم نمیگنجد، که داستانی بدین کوتاهی این همه جواهرات دانایی و نیکویی و زیبایی را چگونه در خود جمع کرده است! اولا میتوان گفت این قصه یک داستان عشقی است. عشقی آن چنان گرم و سوزان و لاابالی که پیراهن معشوق را میدرد و عاشق را چندان در معشوق غرق میکند که به هر سو نظر میکند معشوق را میبیند:
تا نقشِ تو در دیدۀ ما خانه نشین شد
هر جا که نشستیم چو فردوسِ برین شد1
چنانکه این داستان در ادب پارسی استعاره ای برای عشق میان انسان و پروردگار شده است. در این داستان یوسف رمز جمال الهی و زلیخا مظهر کل کائنات است:
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت، دانستم
که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را 2
درباره این سایت